علی جون سوسولوی مامانیعلی جون سوسولوی مامانی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

مامان رویا و فرشته درونش

دندون پر ماجرا

جیگر طلا سلام چه خبرا؟ حسابی مارو  با درد لثه هات گذاشتی سرکار!!! هر دوتا مامانیا برات آش دندونی درست کردند و هنوز از دندونات خبری نیست!! به زن عمو ماهرخ هم میگیم آش بزاره ببینیم دندونات در میاد یا نه !!!!  به خاطره جنابعالی  که صبح زود از خواب بیدارت نکنیم مامانیها زحمت میکشن میان پیشت ! بابایی صبح زود میره دنبالشون. شبها هم جدیدا" نمیخوابی باید بابایی بغلت کنه تکونت بده تا خوابت ببره. بیچاره بابایی . خیلی کمبود خواب داره! حالا من بعدازظهر ها یکم استراحت میکنم ولی بابایی یه موقع ها تا 10 شب سرکاره.با این حال با کوچکترین صدات از خواب پا میشه و میاد بغلت میکنه. البته تو هم به همون اندازه عاشق باباتی. خدا تو رو واسه بابای...
23 دی 1392

پایان مرخصی

سلام نفس طلا دیدی مامانی ،بالاخره مرخصی منم تموم شد و رفتم سرکار. روز اول که به من خیلی سخت گذشت از خونه زدم بیرون دلم برات تنگ شد.خیلی خیلی بد بود. کاش مرخصی نه ماه بود که حداقل بزرگتر شده بودی و هوا هم سردنبود. در هر صورت روزی رو که استرسش رو داشتم اومد و مجبور شدم تنهات بزارم.به برکت وجود مامان بزرگها شما مهد کودک هم نرفتی. قرار شد که دو تا مامانی ها کمک کنن و جنابعالی رو نگه دارن. دستشون درد نکنه. توی مدرسه دلم که برات تنگ میشه عکست رو که روی موبایلمه میبینم  ولی نه تنها دلتنگیم برطرف نمیشه بلکه بیشتر بیتابت میشم. قربون اون چشای خوشگلت برم من. الان میفهمم خاله هدی وقتی مدرسه تموم میشه با چه عجله ای میرفت خونه. الانم کنارم نشست...
15 دی 1392

مرخصی

سلام گل پسری دیدی چقدر زود مرخصی مامانی تموم شد و باید برم سر کار .گفتند که مرخصی 9 ماهه ولی در عمل همون 6 ماه حساب کردن و باید برم سرکار.دلم نمیاد تنهات بزارم برم مدرسه.تازه هفته ی دیگه هم باید واکسن 6 ماهگیتو بزنیم. ایشالا که خیلی اذیت نشی.
4 دی 1392
1